داستان های زیبا

داستان و حکایت های کوچک و زیبا

داستان های زیبا

داستان و حکایت های کوچک و زیبا

خواستگاری...........

تاریخ : 84/11/3  ساعت: 17:52
در جلسه ی خواستگاری ،مادر داماد:ببخشید کبریت دارید؟ خانواده ی عروس:کبریت برای چی؟ پسرم میخواد سیگار بکشه خانواده عروس پس داماد سیگاریه ،مادر داماد : ،مادر داماد :آخه پسرم عادت داره بعد از اینکه مشروب میخوره سیگار میکشه ،خانواده عروس:پس داماد مشروبم میخوره!مادر داماد:بچه ام قمار بازی کرده و باخته واسه همین بهش مشروب دادیم تا از یادش بره،خانواده عروس:پس داماد قماربازم هست ،مادر داماد :نه بابا اینکار رو از تو زندان یاد گرفته،خانواده عروس:به به پس آقا داماد زندانم تشریف داشتن ،مادر داماد :بیچاره پسرم معتاد شد و بردنش زندان ،خانواده عروس :داماد معتادم بوده؟
،مادر داماد :همش تقصیر زن اولش بود که درکش نکرد،خانواده عروس :هان؟چی؟ زن اول؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!
نتیجه اخلاقی داستان:همیشه توی خواستگاری کبریت همراهتون باشه.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد