داستان های زیبا

داستان و حکایت های کوچک و زیبا

داستان های زیبا

داستان و حکایت های کوچک و زیبا

شیرقهوه

  تاریخ : 83/11/3  ساعت: 12:38
زن روی صندلی با اخم نشسته بود
و مرد در کنار وی در حال سیگار کشیدن بود
هردو جلوه هایی از عصبانیت را بر روی ابروهای خود احساس میکردند
پیشخدمت رسید
کمی خم شد و پرسید : چی میل دارین ؟
زن گفت : یک قهوه تلخ !!!
و مرد گفت : یک فنجان شیر !!!
پیشخدمت کمی مکث کرد و سپس راست شد و لبخندی زد و رفت
پس از 2 دقیقه پیشخدمت برگشت در حالی که در دستش دو فنجان شیرقهوه بود....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد