-
دانستنی گنجشکی
جمعه 13 بهمنماه سال 1391 13:14
گنجشکی از سرمای بسیار قدرت پرواز از کف بداد و در برف افتاد . گاوی گذر همی کرد و تپاله بر وی انداخت . گنجشک ز گرمای تپاله جان بگرفت و به آواز مشغول شد .گربه ای آواز بشنید، جست و گنجشک به دندان بگرفت و بخورد . نتیجه اخلاقی : هر که گندی بر تو انداخت، حتماً دشمن نباشد . هر که از گندی بدر آوردت، حتماً دوست نباشد. گر خوشی،...
-
ابزار شیطان
پنجشنبه 28 مهرماه سال 1390 01:53
به روایت افسانه ها یک روز شیطان همه جا جار زد که قصد دارد از کار خود دست بکشد و وسایلش را با تخفیف به فروش بگذارد. او ابزارهای خود را به شکل چشمگیری به نمایش گذاشت ، این وسایل شامل خودپرستی ، شهوت ، نفرت ، آز ، خشم ، حسادت ، قدرت طلبی و دیگر شرارت ها بود ولی در میان ابزار او ، یکی بسیار کهنه و مستعمل به نظر می رسید و...
-
مقدمه جدید گلستان سعدی
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 15:12
منت خدای را عزوجل که لذت زن را قند و عسل قرار داد. همو که ازدواجش موجب محنت است و به طلاق اندرش مزید رحمت. هر لنگه کفشی که بر سر ما می خورد مضر حیات است و چون مکرر فرود آید موجب ممات. پس در هر لنگه کفش دو ضربت موجود و بر هر ضربت آخی واجب. مرد همان به که به وقت نزاع عذر به درگاه نساء آورد ورنه زنش از اثر لنگه کفش حال...
-
سوالهایی که نباید خانم ها ازآقایون بپرسند !!!! ...
دوشنبه 1 فروردینماه سال 1390 05:15
چون اگه جوابهاشون مبنی بر حقیقت داده بشه شر به پا میشه پنج سوال عبارتند از: 1- به چی فکر می کنی؟… 2- آیا دوستم داری؟… 3- آیا من چاقم؟… 4- به نظر تو ، اون دختره از من خوشگلتره؟… 5- اگه من بمیرم تو چیکار می کنی؟ برای مثال: 1- به چی فکر می کنی؟ جواب مورد نظر برای این سوال اینه:“عزیزم! از اینکه به فکر فرو رفته بودم...
-
سال نو مبارک
دوشنبه 1 فروردینماه سال 1390 05:14
بوی باران ، بوی سبزه ، بوی خاک شاخههای شسته ، باران خورده ، پاک آسمان آبی و ابر سپید برگهای سبز بید عطر نرگس ، رقص باد نغمه شوق پرستوهای شاد خلوت گرم کبوترهای مست نرم نرمک میرسد اینک بهار خوش بحال روزگار خوش بحال چشمهها و دشتها خوش بحال دانهها و سبزهها خوش بحال غنچههای نیمهباز خوش بحال دختر میخک که میخندد به ناز...
-
جواب نیش عقرب !!!! ...
دوشنبه 1 فروردینماه سال 1390 05:12
هندویی عقربی را دید که در آب برای نجات خویش دست و پا میزند ... هندو به قصد کمک دستش را به طرف عقرب دراز کرد اما عقرب تلاش کرد تا نیشش بزند ! با این وجود مرد هنوز تلاش میکرد تا عقرب را از آب بیرون بیاورد اما عقرب دوباره سعی کرد او را نیش بزند !!! مردی در آن نزدیکی به او گفت : چرا از نجات عقربی که مدام نیش میزند دست...
-
فرق نگاه
دوشنبه 1 فروردینماه سال 1390 05:12
دهقان پیر، با ناله میگفت: ارباب! آخر درد من یکی دو تا نیست، با وجود این همه بدبختی، نمیدانم دیگر خدا چرا با من لج کرده و چشم تنها دخترم را«چپ» آفریده است؟! دخترم همه چیز را دو تا میبیند. ارباب پرخاش کرد و گفت: بدبخت! چهل سال است نان مرا زهر مار میکنی! مگر کور هستی، نمیبینی که چشم دختر من هم «چپ» است؟! دهقان گفت:...
-
تاج گل
دوشنبه 1 فروردینماه سال 1390 05:04
شکسپیر می گوید: به جای تاج گل بزرگی که پس از مرگم برای تابوتم می آوری، شاخه ای از آن را همین امروز به من هدیه کن
-
چهار سوال برای تبعیت آمریکایی
دوشنبه 1 فروردینماه سال 1390 05:01
یه پیرزن ایرانی از ایران به آمریکا میاد و میخواد شهروند آمریکایی بشه. پیرزن نوه شو با خودش برمیداره تا اونو به امتحان شهروندی ( امتحانی که باید قبل از تبعیت بده ) ببره. مامور مهاجرت به زن ایرانی میگه که باید به 4 سوال ساده درمورد آمریکا جواب بده اگه درست جواب بده او یه شهروند آمریکایی میشه. پیرزن میگه : باشه ، اما من...
-
عکس: تونلهای ارتباطی غزه
یکشنبه 3 بهمنماه سال 1389 00:24
-
بابا، خالی می بندی؟
شنبه 2 بهمنماه سال 1389 23:51
بچه که بودم برف تا زانو می بارید. پدر برایم تعریف می کرد که زمان او برف تا زیر گلویشان می باریده طوری مجبور می شدند از زیر آن تونل بزنند. می گفتم: "بابا، خالی می بندی". این روزها نم برفکی که می زند و قطع می شود پسرم ذوق می کند. برایش تعریف می کنم زمان ما برف تا زانو می بارید. می گوید:"بابا، خالی می...
-
قایم موشک بازی دانشمندان در بهشت
شنبه 2 بهمنماه سال 1389 23:47
روزی همه دانشمندان مردند و وارد بهشت شدند آنها تصمیم گرفتند تا قایم موشک بازی کنند انیشتین اولین نفری بود که باید چشم می گذاشت. او باید تا 100 میشمرد و سپس شروع به جستجو میکرد. همه پنهان شدند الا نیوتون ... نیوتون فقط یک مربع به طول یک متر کشید و درون آن ایستاد، دقیقا در مقابل انیشتین. انیشتین شمرد 97, 98, 99..100… او...
-
اخلاق ریاضیدان
چهارشنبه 22 دیماه سال 1389 02:15
روزی از دانشمندی ریاضیدان نظرش را درباره زن و مرد پرسیدند. جواب داد:.... اگر زن یا مرد دارای (اخلاق) باشند پس مساوی هستند با عدد یک =1 اگر دارای (زیبایی) هم باشند پس یک صفر جلوی عدد یک میگذاریم = 10 اگر (پول) هم داشته باشند دوتا صفر جلوی عدد یک میگذاریم = 100 اگر دارای (اصل و نصب) هم باشند پس سه تا صفر جلوی عدد یک...
-
مردم چه می گویند؟
چهارشنبه 22 دیماه سال 1389 02:15
می خواستم به دنیا بیایم، در زایشگاه عمومی، پدر بزرگم به مادرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی. مادرم گفت: چرا؟... گفت: مردم چه می گویند؟ می خواستم به مدرسه بروم، مدرسه ی سر کوچه ی مان. مادرم گفت: فقط مدرسه ی غیر انتفاعی! پدرم گفت: چرا؟...مادرم گفت: مردم چه می گویند؟ به رشته ی انسانی علاقه داشتم. پدرم گفت: فقط ریاضی گفتم:...
-
نامه ای به خدا !
شنبه 18 دیماه سال 1389 00:25
یک روز کارمند پستی که به نامه هایی که آدرس نامعلوم دارند رسیدگی می کرد متوجه نامهای شد که روی پاکت آن با خطی لرزان نوشته شده بود نامه ای به خدا ! با خودش فکر کرد بهتر است نامه را باز کرده و بخواند...در نامه این طور نوشته شده بود : خدای عزیزم بیوه زنی 83 ساله هستم که زندگیام با حقوق نا چیز باز نشستگی می گذرد. دیروز...
-
چرا دیوونه شد ی؟
جمعه 17 دیماه سال 1389 19:07
از یک دیوونه میپرسن چرا دیوونه شد ی؟ میگه : من یه زن ی گرفتم که یه دختره 18 ساله داشت، دختر زنم با بابام ازدواج کرد، در نتیجه، زن من، مادرزن پدرشوهرش شد، از طرفی دختر زن من که زن بابام بود، پسری به دنیا آورد که میشد برادر من و نوه ی زنم،پس نوه ی منم میشد، در نتیجه من پدربزرگ برادر ناتنی خودم بودم،چند روز بعد زن من پسر...
-
بـهلول و قباله بهشت!
سهشنبه 14 دیماه سال 1389 01:08
بهلول هر وقت دلش می گرفت به کنار رودخانه می آمد. در ساحل می نشست و به آب نگاه می کرد. پاکی و طراوت آب، غصه هایش را می شست. اگر بیکار بود همانجا می نشست و مثل بچه ها گِل بازی می کرد. آن روز هم داشت با گِل های کنار رودخانه، خانه می ساخت. جلوی خانه باغچه ایی درست کرد و توی باغچه چند ساقه علف و گُل صحرایی گذاشت. ناگهان...
-
گرچه کرکس سبز شد،طوطی نشد
پنجشنبه 9 دیماه سال 1389 19:49
کرکسی از رنگ خود بیزار شد خسته از رنگ پر و منقار شد هیچ کس از خوی او دلخوش نبود سالها با هیچکس سرخوش نبود در همان اقصی یکی طوطی شاد زندگی می کرد با روئی گشاد دوستانی داشت هریک شوخ و شنگ واله ی آن روی و این رنگ قشنگ کرکس او را دید و گفتا چیز و چیز پس چرا من نیستم ناز و عزیز دور من خالی است، تنهایی بس است حال عصر اقتدار...
-
خدایا! اگر دستبند تجمّل ، نمیبست دست کمانگیر ما
چهارشنبه 7 مهرماه سال 1389 00:14
مریز آبروی سرازیرِ ما را به ما بازده نان و انجیر ما را خدایا! اگر دستبند تجمّل نمیبست دست کمانگیر ما را، کسی تا قیامت نمی کرد پیدا از آن گوشه ی کهکشان تیرِ ما را ولی خسته بودیم و یاران همدل به نانی گرفتند شمشیر ما را ولی خسته بودیم و می برد طوفان تمام شکوه اساطیر ما را طلا را که مس کرد، دیگر ندانم چه خاصیّتی بود...
-
قضاوت و نتیجه گیری عجولانه ! ...
سهشنبه 6 مهرماه سال 1389 22:32
مرد مسنی به همراه پسر ۲۵ سالهاش در قطار نشسته بود. در حالی که مسافران در صندلیهای خود نشسته بودند، قطار شروع به حرکت کرد. به محض شروع حرکت قطار پسر ۲۵ ساله که کنار پنجره نشسته بود پر از شور و هیجان شد. دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در حال حرکت را با لذت لمس می کرد فریاد زد : “ پدر نگاه کن درختها حرکت...
-
نقطه آبی کم رنگ
دوشنبه 5 مهرماه سال 1389 22:57
منبع: زاوش کلوب در اوایل سال 1990 بود که این فضاپیما موفق شد عکس مشهور "نقطه آبی کم رنگ" را از سیاره زمین بگیرد. در این تاریخ در حالی که فضاپیما در حال پیمودن مسیر خروجی منظومه خورشیدی بود. به دستور فضانورد "کارل سگان" دوربین خود را به عقب چرخانده و از سیاره زمین که در میان فضایی بیکران معلق بود...
-
اگه درس نخونید
چهارشنبه 31 شهریورماه سال 1389 01:21
ما یک رفیقی داشتیم که از نظر باحال بودن دو سه برابر ما بود (دیگر حسابش را بکنید که او کی بود) این بنده خدا به خاطر مشکلات زیادی که داشت نتوانست درس بخواند و در دبیرستان درس را طلاق داد و رفت سراغ زندگیش. زده بود توی کار بنائی و عملگی ساختمان (از همین کارگرهائی که کنار خیابان می ایستند تا کسی برای بنائی بیاید دنبالشان)...
-
متن نامه امیرکبیر خطاب به ناصرالدین شاه
چهارشنبه 31 شهریورماه سال 1389 01:17
الساعه که در ایوان منزل با همشیرهی همایونی به شکستن لبهی نان مشغولیم، خبر رسید که شاهزاده موثقالدوله حاکم قم را که به جرم رشا و ارتشا معزول کردهبودم به توصیهی عمهی خود ابقا فرموده و سخن هزل بر زبان راندهاید. فرستادم او را تحتالحفظ به تهران بیاورند تا اعلیحضرت بدانند که ادارهی امور مملکت به توصیهی عمه و خاله...
-
دیوانه و احمق
چهارشنبه 31 شهریورماه سال 1389 01:15
مردی در هنگام رانندگی، درست جلوی حیاط یک تیمارستان پنچر شد و مجبورشد همانجا به تعویض لاستیک بپردازد . هنگامی که سرگرم این کار بود، ماشین دیگری به سرعت ازروی مهره های چرخ که در کنار ماشین بودند گذشت و آنها را به درون جوی آب انداخت و آب مهره ها را برد. مرد حیران مانده بود که چکار کند. تصمیم گرفت که ماشینش را همانجارها...
-
”شجاعت یعنی چه؟”
سهشنبه 30 شهریورماه سال 1389 23:59
در یکی از دبیرستان ها هنگام برگزاری امتحانات سال ششم دبیرستان به عنوان موضوع انشا این مطلب داده شد که ”شجاعت یعنی چه؟” محصلی در قبال این موضوع فقط نوشته بود : ”شجاعت یعنی این” و برگه ی خود را سفید به ممتحن تحویل داده بود و رفته یود ! اما برگه ی آن جوان دست به دست دبیران گشته بود و همه به اتفاق و بدون …استثنا به ورقه...
-
خدایا به خاطر تمام چیزهایی
سهشنبه 30 شهریورماه سال 1389 23:30
خدایا به خاطر تمام چیزهایی که دادی، ندادی، دادی پس گرفتی، ندادی بعدا دادی، ندادی بعدا می خوای بدی، دادی بعدا می خوای پس بگیری، داده بودی و پس گرفته بودی، اگه بدی پس می گیری، پس گرفتی دادی، پس گرفتی بعدا می خوای بدی، اگه می دادی پس می گرفتی، نداده بودی فکر می کردیم دادی و پس گرفتی، خلاصه خداجون سرتو درد نیارم به خاطر...
-
حاضر جوابی
سهشنبه 12 مردادماه سال 1389 01:00
می گویند: "مریلین مونرو " یک وقتی نامه ای به " البرت اینشتین " نوشت که فکرش را بکن که اگر من و تو ازدواج کنیم بچه هایمان به زیبایی من و هوش و نبوغ تو... چه محشری می شوند! آقای "اینشتین"در جواب نوشت:ممنون از این همه لطف و دست و دلبازی خانوم. واقعا هم که چه غوغایی می شود! ولی این یک روی سکه...
-
شعر پروین برای سنگ قبر خودش
سهشنبه 12 مردادماه سال 1389 00:47
«شعری برای سنگ قبر خودم» این کـه خاک سـیـهش بالـین اسـت اخـتر چـرخ ادب پـرویـن اسـت گرچه جـز تلـخی از ایـام نـدیـد هرچه خواهی سخنش شیرین است صاحب آن همه گفتار امروز سائل فاتحه و یاسین است دوستان به که ز وی یاد کنند دل بی دوست دلی غمگین است خاک در دیده بسی جان فرساست سنگ بر سینه بسی سنگین است بیند این بستر و عبرت گیرد...
-
داستان حضرت موسی از زبان پروین اعتصامی
سهشنبه 12 مردادماه سال 1389 00:22
یِک قصه زیبا از زبون پروین اعتصامی مادر موسی چو موسی را به نیل در فکند از گفته ربٌ جلیل خود ز ساحل کرد با حسرت نگاه گفت کای فرزند خرد بی گناه گر فراموشت کند لطف خدای چون رهی زین کشتی بی ناخدای گر نیارد ایزد پاکت به یاد آب خاکت را دهد ناگه به باد وحی آمد کاین چه فکر باطل است رهرو ما اینک اندر منزل است پرده شک را...
-
گلِ خوش خنده
پنجشنبه 31 تیرماه سال 1389 02:04
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود . پادشاهی بود که یک دختر داشت .دختره می مرد برای پسرِ باغبان .تاکه روزی دختره به پسره می گوید : " چه نشستی که دیگه وقتشه . مادرت رو بفرست خواستگاری!" پسر باغبان قضیه را به مادرش می گوید ومادر که یک پارچه آتش شده بود با عصبانیت می گوید : " مث اینکه عقلت پاره سنگ...