تاریخ : 84/10/11 ساعت: 14:33 مردی زنی خواست . پیش از آنکه زن به خانه ی شوهر آید . وی را آبله بر آمد و یک چشم وی نا بینا شد . مرد نیز چون آن بشنید گفت : مرا چشم درد آمد . پس از آن گفت نابینا شدم . آن زن را به خانه ی وی آوردند و ۲۰ سال با آن زن بود . انگاه زن بمرد . مرد چشم باز کرد . گفتند : این چه حال است ؟ گفت : خویشتن نابینا ساخنه بودم تا آن زن از من اندوهگین نشود . گفتند: تو بر همه ی جوانمردان سبقت کردی ......