زن و دختر جوانی پیرمردی خسته و افسرده را کشان کشان نزد شیوانا آوردند و
در حالی که با نفرت به پیرمرد خیره شده بودند از شیوانا خواستند تا سوالی
را از جانب آن ها از پیرمرد بپرسد !
شیوانا در حالی که سعی می کرد خشم و ناراحتی خود را از رفتار زشت دختر و
زن با پیرمرد پنهان کند ، از زن قضیه را پرسید . زن گفت : ” این مرد همسر
من و پدر این دختر است . او بسیار زحمت کش است و برای تامین معاش ما به هر
کاری دست می زند . از بس شب و روز کار می کند دستانی پینه بسته و سر و
صورتی زخمی و پشتی خمیده و قیافه ای نه چندان دلپسند پیدا کرده است . وقتی
در بازار همراه ما راه می رود ما در هیکل و هیبت او هیچ چیزی برای افتخار
کردن پیدا نمی کنیم و سعی می کنیم با فاصله از او حرکت کنیم . ای استاد
بزرگ از طرف ما از این پیرمرد بپرسید ما به چه چیز او به عنوان پدر و همسر
افتخار کنیم و چرا باید او را تحمل کنیم !؟ “
شیوانا نفسی عمیق کشید و دوباره از زن و دختر پرسید : ” این مرد اگر
شکل و شمایلش چگونه بود شما به او افتخار می کردید !؟ ”
دخترک با خنده گفت : ” من دوست دارم پدرم قوی هیکل و خوش تیپ و خوش
لباس باشد و سر و صورتی تمیز و جذاب داشته باشد و با بهترین لباس و
زیباترین اسب و درشکه مرا در بازار همراهی کند . ”
زن نیز گفت : ” من هم دوست داشتم همسرم جوان و سالم و تندرست و ثروتمند
و با نفوذ باشد و هر چه از اموال دنیا بخواهم را در اختیار من قرار دهد .
نه مثل این پیرمرد فرتوت و از کار افتاده فقط به اندازه بخور و نمیر برای
ما درآمد بیاورد !؟ به راستی این مرد کدام از این شرایط را دارد تا مایه
افتخار ما شود ؟ ای استاد از او بپرسید ما به چه چیز او افتخار کنیم !؟ ”
شیوانا آهی کشید و به سوی پیرمرد رفت و دستی به شانه اش زد و به او گفت
: ” آهای پیرمرد خسته و افسرده ! اگر من جای تو بودم به این دختر بی ادب و
مادر گستاخش می گفتم که اگر مردی جوان و قوی هیکل و خوش هیبت و توانگر
بودم ، دیگر سراغ شما آدم های بی ادب و زشت طینت نمی آمدم و همنشین اشخاصی
می شدم که در شان و مرتبه آن موقعیت من بودند !؟ ”
پیرمرد نگاه سنگینش را از روی زمین بلند کرد و در چشمان شفاف شیوانا
خیره شد و با صدایی آکنده از بغض گفت : ” اگر این حرف را بزنم دلشان می
شکند و ناراحت می شوند !! مرا از گفتن این جواب معاف دار و بگذار با سکوت
خودم زخم زبان ها را به جان بخرم و شاهد ناراحتی آنها نباشم ! ”
پیرمرد این را گفت و از شیوانا و زن و دخترش جدا شد و به سمت منزل حرکت
کرد .
شیوانا آهی کشید و رو به زن و دختر کرد و گفت : ” آنچه باید به آن
افتخار کنید همین مهر و محبت این مرد است که با وجود همه زخم زبان ها و
دشنام ها لب به سکوت بسته تا مبادا غبار غم و اندوه بر چهره شما بنشیند . “