روزی همه دانشمندان مردند و وارد بهشت شدند آنها تصمیم گرفتند تا قایم موشک بازی کنند
انیشتین اولین نفری بود که باید چشم می گذاشت. او باید تا 100 میشمرد و سپس شروع به جستجو میکرد.
همه پنهان شدند الا نیوتون ... نیوتون فقط یک مربع به طول یک متر کشید و درون آن ایستاد، دقیقا در مقابل انیشتین.
انیشتین شمرد 97, 98, 99..100… او چشماشو باز کرد ودید که نیوتون در مقابل چشماش ایستاده.
انیشتین
فریاد زد نیوتون بیرون( سک سک) نیوتون بیرون( سک سک) نیوتون با خونسردی
تکذیب کرد و گفت من بیرون نیستم. او ادعا کرد که اصلا من نیوتون نیستم
!!!
... تمام دانشمندان از مخفیگاهشون بیرون اومدن تا ببینن اون چطور میخواد ثابت کنه که نیوتون نیست ...
. . . . . . . . . . نیوتون ادامه داد که من در یک مربع به مساحت یک متر مربع ایستاده ام ... که من رو،
نیوتون بر متر مربع میکنه ......... و از آنجایی که نیوتون بر متر مربع برابر "یک پاسکال" می
باشد
بنابراین من "پاسکالم" پس پاسکال باید بیرون بره (پاسکال سک سک)
سلام برادر
اجازه میدید از این داستانهای وبلاگتون برای گاهنامه مون استفاده کنیم
خواهش می کنم زود خبر بدید
تا شب منتظر خبرتون هستم
التماس دعا
یاعلی مدد
اینا مال من نیست
من جمعشون میکنم.
اینجا هم جمع کردم تا بقیه بخونند