داستان های زیبا

داستان و حکایت های کوچک و زیبا

داستان های زیبا

داستان و حکایت های کوچک و زیبا

نارسیس

نرگس هر روز در کنار آبگیر می آمد و به روی آن خم می شد، تا زیبایی خود را بنگرد. روزی چنان شیفته ی زیبایی خود شده بود که در آبگیر افتاد و غرق شد. پریان جنگل پس از مرگ نرگس سراغ آبگیر رفتند و دیدند که آب گوارایش تبدیل به اشک شور چشم شده است.از او پرسیدند: "چرا گریه می کنی؟" پاسخ داد برای نرگس. پریان گفتند همه ی ما سایه به سایه ی نرگس حرکت می کردیم، اما تو تنها کسی بودی که می توانستی به زیبایی نرگس خیره شوی. آبگیر پاسخ داد مگر نرگس زیبا بود؟!!
پریان با تعجب پاسخ دادند مگر تو نمی دانی که نرگس هر روز برای دیدن زیبایی خودش به روی تو خم می شد.؟ آبگیر پاسخ داد من به زیبایی نرگس توجه نکردم ولی هر وقت او روی من خم می شد، من زیبایی خود را درون اعماق چشمانش می دیدم.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد