داستان های زیبا

داستان و حکایت های کوچک و زیبا

داستان های زیبا

داستان و حکایت های کوچک و زیبا

تشویق

چند قورباغه از جنگلی عبور می کردند که ناگهان دو تا از آنها به داخل گودال عمیقی افتادند. بقیه قورباغه ها در کنار گودال جمع شدند و وقتی دیدند گودال چقدر عمیق است به دو قورباغه دیگر گفتند که دیگر چاره ای نیست، شما به زودی خواهید مرد.
دو قورباغه، این حرفها را نادیده گرفتند و با تمام توانشان کوشیدند که از گودال بیرون بپرند. اما قورباغه های دیگر، دائما به آنها می گفتند که دست از تلاش بردارید. چون نمی توانید از گودال خارج شوید، به زودی خواهید مرد.
بالاخره یکی از دو قورباغه، تسلیم گفته های دیگر قورباغه ها شد و دست از تلاش برداشت. او بی درنگ به داخل گودال پرتاب شد و مرد.
اما قورباغه دیگر با حداکثر توانش برای بیرون آمدن از گودال تلاش می کرد. بقیه قورباغه ها فریاد می زدند که دست از تلاش بردار. اما او با توان بیشتری تلاش کرد و بالاخره از گودال خارج شد.
وقتی از گودال بیرون آمد، بقیه قورباغه ها از او پرسیدند:«مگر تو حرفهای ما را نشنیدی؟»
معلوم شد قورباغه ناشنواست. در واقع او در تمام مدت فکر می کرده دیگران او را تشویق می کنند

نظرات 2 + ارسال نظر
ا ی د ا شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 12:47 ب.ظ http://ayda16.blogsky.com

آره اینو شنیده بودم. ولی واسه یاداوری خوب بود. واقعا داستان جالبیه. واقعا تاثیر حرفهای اطرافیان در مواقع خاص خودشو نشون میده.

سانچو شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 01:18 ب.ظ http://lastword.blogsky.com

جالب بود . موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد