داستان های زیبا

داستان و حکایت های کوچک و زیبا

داستان های زیبا

داستان و حکایت های کوچک و زیبا

ساختن دنیا

تاریخ : 83/11/7  ساعت: 20:41
پدر روزنامه م‍ی خواند، اما پسر کوچکش مدام مزاحمش می شد. حوصله پدر سر رفت و صفحه ای از روزنامه را - که نقشه ی جهان را نمایش می داد - جدا و قطعه قطعه کرد وبه پسرس داد و گفت:
" بیا کاری برا یت دارم. یک نقشه ی دنیا به تو می دهم، ببینم می توانی آن را دقیقا همانطور که هست بچینی ؟ "
و دوباره به سراغ روزنامه اش رفت ، می دانست پسرس تمام روز گرفتار این کار است. اما یک ربع بعد ، پسرش با نقشه کامل برگشت.
پدر گفت:" مادرت به تو جغرافی یاد داده است؟ "
پسرجواب داد: " جغرا فی دیگر چیست؟!؟ اتفاقأ پشت همین صفحه ، تصویری از یک آدم بود. وقتی توانستم آن آدم رابسازم، دنیا را هم دوباره ساختم! "
نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] سه‌شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 01:36 ق.ظ http://abadi.blogsky.com

سلام مطالب زیبایت را خواندم لذت بردم .
خدا به تو لذتی شیرین ویایدار بخشد.

ممنون شما لطف دارید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد