داستان های زیبا

داستان و حکایت های کوچک و زیبا

داستان های زیبا

داستان و حکایت های کوچک و زیبا

دسته بندی زیبای انسانها از دید دکتر شریعتی

منبع: ایران نوید

دکتر شریعتی انسان ها را به چهار گروه زیر دسته بندی کرده است

  • دسته اول : آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم نیستند
    • عمده آدم‌ها حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آن‌هاست
    • که قابل فهم می‌شوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند.
  • دسته دوم : آنانی که وقتی هستند نیستند، وقتی که نیستند هم نیستند
    • مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هویت شان را به ازای چیزی فانی واگذاشته‌اند.
    •  بی‌شخصیت‌اند و بی‌اعتبار.
    • هرگز به چشم نمی‌آیند.
    • مرده و زنده‌شان یکی است.
  • دسته سوم: آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم هستند
    • آدم‌های معتبر و با شخصیت
    • کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را می‌گذارند.
    •  کسانی که همواره به خاطر ما می‌مانند.
    •  دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم.
  • دسته چهارم : آنانی که وقتی هستند نیستند ، وقتی که نیستند هستند
    • شگفت‌انگیزترین آدم‌ها در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه‌اند که ما نمی‌توانیم حضورشان را دریابیم، اما وقتی که از پیش ما می‌روند نرم نرم آهسته آهسته درک می‌کنیم  باز می‌شناسیم. می‌فهمیم که آنان چه بودند. چه می‌گفتند و چه می‌خواستند.
    • ما همیشه عاشق این آدم‌ها هستیم.
    •  هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار می‌گیریم قفل بر زبانمان می‌زنند.  اختیار از ما سلب می‌شود. سکوت می‌کنیم و غرقه در حضور آنان مست می‌شویم و درست در زمانی که می‌روند یادمان می‌آید که چه حرف‌ها داشتیم و نگفتیم.
    • شاید تعداد این‌ها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد

خوشبختانه متن اصلی سخنان ایشون را یافتم . این سخنان از کتاب « هبوط در کویر » است . متن اصلی به اینگونه است که با این کامنت همراه کرده ام. باشد که حداقل وبلاگ نویسان دیگر حداقل این کامنت را در وبلاگشان کپی کنند و قبل از کپی کردن متن این نوشته را بخوانند و نسخه کامل کتاب را و خود درک کنند که تفاوت معنایی و مفهومی بین این سخنان از شریعتی با سخنان منسوب به ایشان از زمین تا آسمان است و آن سخنان ناقض افکار و اندیشه های ایشان .چرا که ایشان در کتاب « نگاهی به تاریخ فردا » می گوید : « بعضی از کلمات برای آدم حق حیات دارند ( به قول آندره ژید ) و اگر برای انسان حق حیات نداشته باشند لا اقل برای یک اندیشه دارند , »
و اما متن اصلی :
« آدمها همه در یک سطح نیستند و از هم فاصله دارند اما همه از یک جنس اند…
آدم ها بر چهار گونه اند ؛ یعنی بر هزار گونه اند اما همه ی تقسیم بندی ها که به کار ما نمی آید ؛ ما با همین چهار جور آدم سر و کار داریم :
۱ – آدم هایی که سر درشان بلند و پر ابهت است و چشم گیر ؛ گویی سر در قصری ست ، بیننده را می گیرد ، چشمش را پر می کند و روحش را تسخیر می نماید ، دهانش از عظمت و شکوه خیره کننده ی سردر باز می ماند ، با ترس و لرز و احتیاط ، آهسته آهسته در ِ بزرگ و سنگین را می گشاید ، با چه سختی ؟! با چه دشواری ؟! چه زوری باید زد ! چه ترسی باید خورد ! چقدر چرخاندن این در ِ بزرگ ، که به دروازه ی شهری یا در ِ قلعه ای و حصاری می ماند ، خستگی می آورد ! چقدر باید زور زد تا بر روی پایه های ضخیم و استوارش اندکی بلغزد ، در را نیمه باز می کند ،… در ِ سنگین و پر ابهت و بزرگ این دژ نظامی ، این سردر بلند ، که هر وقت نگاهش می کنی کلاه از سرت می افتد ، تمام باز نمی شود ، کار ساده ای نیست ، نیمه باز می شود ؛ چه صدایی می کند ؛ چه سر و صدایی !
در نیمه باز می شود ! و بیننده که در برابر عظمت این سردر ؛ خود را از حقارت ، یک گربه ی کو چک احساس می کند که از لای در ، از زیر در ، باید به درون بخزد ، پا به داخل این الموت می گذارد ، چه می بیند ؟ یک صحن حیاط نُقلی موزاییکی ۶۷ متر مربع ! با چند متری هم که قطر دیوارها اشغال کرده است ؛ یعنی ۳۵ سانتی متر برای هر دیواری باید حساب کرد و از این ۶۷ متر کاست .چهار قدم و خورده ای که برمی داری ، دیوار مقابل یقه ات را می گیرد که : کجا ؟ تمام شد ، تمام ، همین بود !
۲-. بعضی ها برعکسند… سردر متواضع و خودمانی و ساده باغی دارند.یک لنگه در چوبی بیرنگ و ارزان قیمت و بی نقش و نگار که دست هرکسی به آن میرسد!غلب باز هم هست. قفل و کلید و دربان ندارد. با یک اشاره دست باز می شود. جلو فضای بازی و جوی آبی که همواره می گذرد و در وسط درخت کهنسال و پر شاخ و برگی و پایش یک تکه زمین خالی و در پیرامون این میدانگاه راههای پرپیچ و خم بسیاری است که از زیر انبوه درختان می گذرد و به درون باغ می رود.هر یک از این راهها تماشاچی را به درون باغ و نه به گوشه ای از باغ می برد و تماشاچی – در حالیکه هنوز این راه را به پایان نبرده – حسرت و کنجکاوی گذر کردن از راهی دیگر و رسیدن به جایی دیگر در دلش چنان قوت میگیرد که او را از ادامه راهش باز می دارد و به راهی دیگر میکشاند و در اینجا هنوز چند گامی نرفته که چشم به راهی دیگر می دوزد و خود را به قسمتی دیگر می رساند. در این دویدن و رفتن از راهی به راه دیگر ناگهان حس می کند که در باغ گم شده است نمی داند کجای باغ است … مثل اینکه این باغ اصلا دیوار ندارد. هرچه جلوتر می روم عمیق تر می شود. انگار گم شده ام. خودم را اینجا گم کرده ام مثل اینکه هرگز راهی برای خروج نیست . مثل اینکه همیشه باید اینجا باشم . مثل اینکه از اول اینجا بودم . مثل اینکه همینجا دنیا آمدم. مثل اینکه سابق اینجا زندگی می کردم. دارد یک چیزهایی یادم می آید. من اینجا غرق شده ام اما بیهوده برای بازگشت تلاش هم نمی کنم. انگار همینجا هستم…
۳-دسته سوم آدمها آدمهایی هستند که وقتی حضور دارند بیشتر هستند تا وقتی که غایبند . وقتی که غایبند اصلا نیستند یا برعکس تنها وقتی هستند که حضور دارند . البته عده ای هم هستند که وقتی هم حضور دارند نیستند. اما اینها بدرد تقسیم بندی هم نمی خورند گرچه در شمار زیادند و چهره های درخشانی هم از اساتید و رجال در میانشان کم نیست بلکه بسیار است .
۴-. و آدمهایی که وقتی غایبند بیشتر هستند تا وقتی که حاضرند. به به! چه آدمهای بزرگ و خوبی. چقدر زندگی به بودن اینجور آدمها نیازمند است. آنهایی که وقتی غایبند بیشتر هستند.و اینهایند که گاه مخاطب حرفهایی قرار میگیرند که نباید بشنوند. با این آدمها است که ما در گفتگوییم. همیشه با اینها است که حرفهای خوبمان را می زنیم. حتی حرفهایی که دوست نداریم بشنوند. به همین ها است که همیشه نامه هایی می نویسیم که هیچگاه نمی فرستیم.حرفهای اصیل حرفهایی نیستند که برای « شنیدن » زده می شوند حرفهایی هستند که برای « زدن » زده می شوند.نوشته های اصیل نوشته هایی نیستند که برای « خواندن » نوشته می شوند بلکه نوشته هایی هستند که برای «نوشتن» نگاشته می ش

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد