داستان های زیبا

داستان و حکایت های کوچک و زیبا

داستان های زیبا

داستان و حکایت های کوچک و زیبا

سنگ وسط جاده

 در روزگار قدیم، پادشاهى سنگ  بزرگى را که در یک جاده اصلى قرار داد. سپس در گوشه‌اى قایم شد تا  ببیند چه کسى آن را از جلوى مسیر بر  می‌دارد. برخى از بازرگانان ثروتمند با کالسکه‌هاى خود به کنار سنگ رسیدند، آن را دور زدند و به راه خود ادامه دادند. بسیارى از آن‌ها نیز به شاه بد و بیراه گفتند که چرا دستور نداده جاده را باز کنند.... امّا هیچیک از آنان کارى به سنگ نداشتند. سپس یک مرد روستایى با بار سبزیجات به نزدیک سنگ رسید. بارش را زمین گذاشت و شانه‌اش را زیر  سنگ قرار داد و سعى کرد که سنگ را  به کنار جاده هل دهد. او بعد از زور زدن‌ها و عرق ریختن‌هاى زیاد بالاخره موفق شد. هنگامى که سراغ  بار سبزیجاتش رفت تا آن‌ها را بر دوش بگیرد و به راهش ادامه دهد متوجه شد کیسه‌اى زیر آن سنگ در  زمین فرو رفته است. کیسه را باز کرد  پر از سکه‌هاى طلا بود و یادداشتى  از جانب شاه که این سکه‌ها مال کسى  است که سنگ را از جاده کنار بزند.  آن مرد روستایى چیزى را می‌دانست که بسیارى از ما نمی‌دانیم! 

  هر مانعى، می تواند  فرصتى باشد

پایان نامه احمقانه

بک روز آفتابی در جنگلی سرسبز خرگوشی بیرون لانه اش نشسته بود و با جدیت مشغول تایپ مطلبی با ماشین تحریر بود. روباهی که از آن حدود رد میشد توجهش جلب شد.

  • هی گوش دراز... داری چی کار میکنی؟
  •   ها؟... پایان نامه مینویسم.
  •   چه بامزه! موضوعش چیه؟
  •   راستش دارم در مورد اینکه خرگوشها چه طور روباه رو میخورن تحقیقی انجام میدم.
  •   مسخره است... هر احمقی میدونه که خرگوشا روباه ها رو نمیخورن یعنی نمی تونن بخورن.
  •   جدی؟! با من بیا تو خونه تا بهت نشون بدم.

هردو وارد لانه خرگوش می شوند.. پنج دقیقه بعد خرگوش درحالیکه مشغول خلال کردن دندانش با یک استخوان روباه است از لانه اش خارج میشود و دوباره مشغول تایپ می شود. چند دقیقه بعد گرگی از آنجا رد میشود.

  •   هی! داری چی کار میکنی؟
  •   روی تزم کار میکنم.
  •   هاها... چه با نمک... تزت در مورد چیه؟... انواع هویج؟
  •   نه. درباره اینه که خرگوشا چه طور گرگا رو میخورن.
  •   عجب پایان نامه چرندی... کدوم احمقی پروپوزال تورو قبول کرده... حتی این مگس هم میدونه که خرگوش نمی تونه گرگ بخوره
  •   جدی؟... امتحانش مجانیه... بیا تو خونه تا بهت نشون بدم

هردو وارد لانه خرگوش می شوند و درست مثل صحنه قبلی خرگوش درحالیکه مشغول لیس زدن استخوان گرگ است خارج میشود.

صحنه غافلگیرکننده:
***************
یک شیر درنده که از شانس خرگوش فقط علاقه به گوشت روباه و گرگ دارد داخل غار لمیده و خرگوش با خیال راحت در گوشه دیگری روی موضوع پایان نامه اش کار میکند.

نتیجه گیری اخلاقی:
****************
مهم نیست که موضوع پایان نامه تو چقدر احمقانه است، مهم این است که استاد راهنمای تو کیست.

مدیر موفق

یک روز آفتابی در جنگلی سرسبز شیری بیرون غارش دراز کشیده بود و حمام آفتاب میگرفت. روباهی که در حال گذر از آنجا بود با دیدن شیر توقف کرد..

  • آقا شیره میشه بگی ساعت چنده؟... ساعت من خرابه...
  • خرابه؟ خوب بده برات سریع تعمیرش میکنم.
  • جدی؟... اما ساعت من خیلی ظریفه و مکانیسم پیچیده ای داره. فکر کنم پنجه های بزرگ تو پاک خرابش کنه.
  • اوه نه دوست من... بدش به من تا ببینی چه جوری برات راست و ریسش میکنم
  • مسخره است. هر احمقی میدونه که شیرای تنبل با پنجه های بزرگ و تیز نمیتونن ساعتهای پیچیده و ظریف رو تعمیر کنن.
  • میدونی بابت همینه که احمقها، احمقن... ساعتتو بده حرف اضافه هم نزن.

بعد ساعت روباه رو گرفت وارد غارش شد و پنج دقیقه بعد با ساعت که حالا دقیق و مرتب کار می کرد برگشت. روباه بهت زده و متعجب ساعت رو گرفت و راهش را کشید و رفت. چند دقیقه بعد سروکله گرگ پیدا شد.

  •   هی آقا شیره میتونم امشب بیام غارت باهم تلویزیون تماشا کنیم... تلویزیون من خراب شده... لامپ تصویرش سوخته انگار...
  • قدمت روی چشم... البته اگه بخوای من میتونم تلویزیونت رو درست کنم. 
  • ببین درسته که من حیوونم اما توقع نداری که همچین حرف چرندی رو قبول کنم. امکان نداره یه شیر تنبل با پنجه های بزرگ بتونه یه تلویزیون مدرن رو تعمیر کنه.
  • امتحانش مجانیه... به هرحال خودت خوب میدونی تو این جنگل درندشت لامپ تصویر گیرت نمیاد.

گرگ قانع شد و تلویزیونش را برای شیر آورد. شیر تلویزیون را داخل غار برد و نیم ساعت بعد با تلویزیون سالم برگشت.

صحنه غافلگیرکننده:
***************
درون غار شیر نیم دو جین خرگوش با هوش و نابغه که مجهز به مدرن ترین اسباب و ابزار هستند مشغول کارند و خود شیر با لذت دراز کشیده و از مدیریتش لذت می برد.

نتیجه گیری اخلاقی:
***************
اگه می خوای بدونی چرا یک مدیر موفقه، ببین که چه کسایی زیر دستش کار میکنن.

تعریف جهان سوم از قول دکتر حسابی!

از قول ایشان نقل شده است : روزی در آخر ساعت درس، یکی از دانشجویانم که دانشجوی دوره دکترا و اهل نروژ بود از من پرسید : استاد! شما که از جهان سوم می آیید، جهان سوم کجاست؟
فقط چند دقیقه به آخر کلاس مانده بود.
من در جواب مطلبی را فی البداهه گفتم که روز به روز بیشتر به آن اعتقاد پیدا می کنم.
به آن دانشجو گفتم جهان سوم جایی است که هر کس بخواهد مملکتش را آباد کند، خانه اش خراب می شود
و هر کس که بخواهد خانه اش آباد باشد، باید در تخریب مملکتش بکوشد!


نظر یکی از دوستان که به من تذکری داده اند

با سلام
این مطلب توسط پرفسور حسابی و سر کلاس فیزیک گفته نشده بلکه توسط پرفسور محمد حسین پاپلی یزدی سر کلاس دکترای علوم انسانی دانشگاه سوربن گفته شده مستندش هم در فصلنامه تحقیقات جغرافیایی شماره پیاپی 61 چاپ 1380 موجوده لطفا مطلب رو به نام ایشون تصحیح کنید
با تشکر

مهلت خدا برای زندگی!

یک خانم 45 ساله که یک حملهء قلبی داشت و در بیمارستان بستری بود.
در اتاق جراحی که کم مونده بود مرگ را تجربه کند خدا رو دید و پرسید آیا وقت من تمام است؟
خدا گفت : نه شما 43 سال و 2 ماه و 8 روز دیگه عمر می کنید.

در وقت مرخصی خانم تصمیم گرفت در بیمارستان بماند و عملهای زیر را انجام دهد کشیدن پوست صورت-تخلیهء چربیها(لیپو ساکشن)-عمل سینه هاو جمع و جور کردن شکم.
او حالا کسی رو نداشت که بیاد و موهاشو رنگ کنه و دندوناشو سفید کنه !!
از اونجایی که او زمان بیشتری برای زندگی داشت از این رو او تصمیم گرفت که بتواند بیشترین استفاده را از این موقعیت (زندگی) ببرد.بعد از آخرین عملش او از بیمارستان مرخص شد.
در وقت گذشتن از خیابان در راه منزل بوسیلهء یک آمبولانس کشته شد.

وقتی با خدا روبرو شد او پرسید : من فکر کردم شما فرمودید من 43 سال دیگه فرصت دارم چرا شما مرا از زیر آمبولانس بیرون نکشیدید؟
خدا جواب داد : ااااااا، شما هستید؟ من چهره شما رو تشخیص ندادم !!

تفاوت مایکروسافت و جنرال موتورز

بیل گیتس:
=======
اگرفنّاوری جنرال موتـــورز با سرعتی همســــان فنّاوری کامپیوتر پیشرفت کرده بود، امروز اتومبیلهایی سوار می‌شدیم که:

  • سرعتشان 22000 مایل بر ساعت بود!
  • مصرف بنزین آنها 4 لیتر درهر 1000 مایل بود!!
  • بهای آنها 25 دلار بود!!!


پاسخ جنرال موتورز
============

  • بدون هیچ دلیلی ماشین شما در روز دوبار تصادف می‌کرد!
  • هردفعه که خطهای وســط خیابان را ازنو نقاشی می‌کردند شما باید یک ماشین جدید می‌خریدید!
  • گاه وبیگاه ماشین شما درخیابانها از حرکت باز می‌ایستــــاد وشما چاره‌ای جز استارت (Restart) مجدد نداشتید!
  • هربار که جنــــرال موتورز مدل جدیدی را به بازار عرضه می‌کرد خریداران ماشین باید راننــــدگی را از اول یاد می‌گرفتند چون هیچ یک از عملکردها و کنترلهای ماشین مانند مدل قبلی نبود!
  • جنرال موتورز خریداران ماشینهایش را مجبور به خرید نقشه‌های راههایی می‌کرد که ممکــــن بود اصلاً به درد راننـــدگان نخورد.
  • کیسة هــــــوا قبل از بازشدن در هنگام تصادف از شما می‌پرسید:
  • Are You Sure?!
  • برای خاموش‌کردن ماشین باید دکمه استارت را می‌زدند!

قطعه معیوب

چند سال پیش، آی بی ام تصمیم گرفت که تولید یکی از قطعات کامپیوترهایش را به ژاپنیها بسپارد.
در مشخصات تولید محصول نوشته بود سه قطعه معیوب در هر ۱۰۰۰۰قطعه ای که تولید می شود قابل قبول است.. هنگامیکه قطعات تولید شدند و برای آی بی ام فرستاده شدند، نامه ای همراه آنها بود با این مضمون
مفتخریم که سفارش شما را سر وقت آماده کرده و تحویل می دهیم.
برای آن سه قطعه معیوبی هم که خواسته بودید خط تولید جداگانه ای درست کردیم و آنها را فراهم ساختیم
امیدواریم این کار رضایت شما را فراهم سازد.

مرگ جنین یا زندگی

بندناف . شهاب مرادی  .shahab-moradi.irمی دانید که جنین ۹۰ درصد وقت خود را -در رحم- در خواب سپری میکند و خوب است بدانید که جنین از هفته ی هفدهم در رحم مادر می تواند خواب ببیند.

بخشی از خواب های آدمی به ترس ها، نگرانی ها و اضطراب های او ارتباط مستقیم دارند که افراد خبره در "تعبیر خواب" و یا "تحلیل روانشناختی خواب" آن را مد نظر قرار می دهند.
 ترس از مرگ از شایع ترین ترس هاست و ریشه ی بسیاری از هراس های دیگر آدمی همین ترس است.
ترس های وهم آلود و وسواس گونه نه ثواب و ارزش دینی دارد و نه فایده ای برای دنیای آدمیزاد.
شاید شما هم از مرگ می ترسید.
منظورم از ترس ، ترس از خود مرگ است نه ترس از عذاب الهی به خاطر کاستی ها و گناهان -که در مورد آن هم باورهای درست و نادرست نیاز به تفکیک دارد!-
ترس از خودِ مرگ به نحوی که آزاردهنده باشد ، مخل آسایش باشد و افت عملکرد ایجاد کند و یا افکار و رفتارهای وسواسی روی آن سوار شوند و... مورد بحث است.

 این ترس بسیار شایع است و کرارا در مراجعاتم می بینم که افراد مختلف از گروهای مختلف با الفاظ گوناگون از آن شکایت می کنند.
 آخرین شب سخنرانیم در اصفهان ، آخرین سوال را در کوچه قائمیه نوجوانی مؤدب در مورد مرگ و عالم بعد ابهاماتی داشت و سوالاتش را پرسید. مشکل در تطبیق نادرست این دنیا و برزخ بود.
برای پاسخ او به ذکر یک مثال در قالب یک داستان کوتاه خیالی اکتفا کردم و بازخورد خوبی را از او و اطرافیانی که شنیدند دریافت کردم. شاید برای شما هم مفید باشد:

 
اما حکایت :

دو جنین دوقلو با هم درد دل می کردند و با هم گفتگوی آنها را گوش کنیم:

 -  خواب بدی دیدم.
 -  چی ؟؟؟
 -  خواب دیدم هر دو می میریم/
 -  یعنی چی؟ خدا نکنه.
 -  یعنی از این دنیا می رویم و همه چیز تمام می شود.
 -  وای یعنی دیگه در مایع آمنیوتیک شناور نیستیم؟
 -  درست حدس زدی در هوا خفه می شیم فکرش و بکن هوا !
 -  ای وای من از مرگ می ترسم. دیگه چی دیدی؟
 -  این قسمتش هم ترسناکه! در خواب دیدم که همین بند نافم را یک آدم خطرناک با قیچی برید و تازه مادر بی محبت و بی وفای ما هم بعدا ازش تشکر هم می کنه... می میریم غریبانه و بی غمخوار.
 -  من هم یادم اومد یک بار خواب دیده بودم که بعد از مرگ مجبورمون می کنند با همین دهان باید حرف بزنیم و باید با همین دهان غذا بخوریم (الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلَى أَفْوَاهِهِمْ وَتُکَلِّمُنَا أَیْدِیهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ.../ سوره یس56) 
 -  پس تو هم اینا رو دیدی ! مرگ خیلی ترسناکه خیلی... اما میدونی قبل از اینکه با دهنمون چیزی بخوریم چی میشه؟
- نه؟
- میزننمون!
- اِ ؟! راست میگی؟ چرا؟!
- [با طعنه]حتما میگن برامون لازمه برامون خوبه
- کجاش خوبه؟ اینکه بزنن خوبه؟... حالا کی میزنه؟
- همون آدم خطرناکه که بند نافمون رو قیچی می کنه! همون!
 -  ...
اما جنین ها نمی دانند که تمام شدن زندگی جنینی مرگ تلخ و رنج آوری نیست بلکه یک تولد است و پنجره ای روبه کمال.
زیاد شنیده اید که مرگ و تولد دو روی یک سکه هستند و همیشه مرگ مقدم بر حیات است در سوره ی مُلک هم می خوانیم:
خَلَقَ الموتَ و الحیاة...

مرگ هم مقدم ذکر شده و هم مصرّح است که مرگ یک امر وجودیست نه یک امر عدَمی ، پس مرگ شر نیست.
  
از جمادی مردم و نامی شدم         وز نما مردم به حیوان سر زدم
مُردم از حیوانی و آدم شدم           پس چه ترسم کِی ز مردن کم شدم
بار دیگر هم بمیرم از بشر              تا برآرم از ملایک بال و پر
بار دیگر از ملک پران شوم              آنچه اندر وَهم ناید آن شوم
پس عدم گردم عدم چون ارغنون     گویدم انا الیه راجعون
    
مگر طبیب مهربان [همان آدم خطرناک از منظر جنین] چه می کند؟ جز این که جنین را از دنیایی کوچک جدا می کند دنیایی که در فکر او همه چیز است و پاک و تمیز  ولی در واقع کوچک است و محدود و ... ،
جنین با یک طناب متوسط 50 سانتی به یک سیستم وابسته و متصل است ، استقلال ندارد و... اون طناب مناسب محیط بزرگ و  مسیر رشد و تعالی نیست و...
 پس لازمه که جنین تلنگر بخوره ، لازمه که طناب دلبندش رو فراموش کنه
و به زندگی واقعی‌تر فکر کنه.
و بهتر که نترسه!

به راستی چقدر از تصورات و نگرانی های ما در مورد مرگ ، قبر ، برزخ و قیامت و... از این جنس همین نگرانی های وهم آلود و جاهلانه است؟ در حالی که نترسیدن از مرگ نشانه دوستی با خدا و ایمان است.

قُلْ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ هَادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیَاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ (6) وَلَا یَتَمَنَّوْنَهُ أَبَدًا بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ (7) قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلَاقِیکُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ فَیُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (8)

خاک و آتش

شیطان چون فرمان اسجدوا را شنید با تکبر گفت من از آتشم و آتش به بالا میل دارد بر انسان خاکی که از خاک است و خاک به پائین میل دارد سجده نمی کنم . امّا او می دانست که خاک را خواصیست که در آتش نیست . خاک ستار العیوب است هر چیز را زیر خود پنهان می کند و لکن آتش عیوب را ظاهر می نماید چنانچه در اطاق تاریک که شخص برهنه است بیاید شخص را مفتضح نماید . خاک امین است هرچه به او بدهی نگاه می دارد اما آتش خائن است چون چیزی در اختیار او قرار دادی به خاکستر مبدل می نماید و ایضاً خاک تواضع دارد پس رو به پائین می آید اما آتش موجودی متکبر است . پس با این خصوصیات حق دارد روزی شیطان بگوید یالیتنی کنت ترابا ً

غیبت

 گویند شخصی خواب دید که همسایه اش دارد اثاث و اسباب منزل خود را به منزل او می آورد . صبح به در خانه همسایه رفت و خواب را تعریف کرد . آن همسایه که تعبیر خواب می دانست گفت دیروز من غیبت شما کردم ، پس اعمالم به دفتر اعمال شما منتقل شده است از شما رضایت می طلبم پس بیننده خواب رضایت داد

 گویند یکی از بزرگان چون او را غیبت می کردند طبقی خرما می فرستاد به درب منزل آن کس که غیبت کرده بود و می گفت کار قیامت ما را آسان کردید دستتان درد نکند .

دیگری گوید اگر می خواهی غیبت کنی پدر و مادر خود را غیبت کن چرا که آنها سزاوارتر از دیگران نسبت به اعمال صالحه تو هستند و اینکه گناهان آنها را به دوش بکشی .

آبرو

منبع: 1001 صلوات

فرزند آقای سلطانی طباطبائی از آقا پرسید اگر یک نصیحت کنید چه می گوئید ؟ ایشان بعد از تأمل فرمودند آبروی کسی را نبر . در روایات داریم که اگر چیزی از برادرت بگوئی که از چشم ها بیفتد از ولایه الله خارج شده به ولایت شیطان داخل می شود .

میرزای شیرازی

زمانی مرحوم میرزای شیرازی با میرزا حبیب الله رشتی رحمه الله علیهما جهت زیارت به دمشق رفتند چون آن زمان داخل حرم بهداشت کاملی نداشت و عربهای مسافر یا غیره از اهل سنت آنجا را کثیف کرده پوست میوه و ... می ریختند میرزای شیرازی عبا را پهن کرده و تا ظهر مشغول نظافت محوطه می شود ولی میرزا حبیب الله فقط عبا را پهن کرده و نماز می خواند بعضی فرموده اند بواسطه همین عمل و تواضع میرزای شیرازی ریاست و مرجعیت جهان اسلام را لایق می شود